مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عطر بهشت

هر روز شیرین تر از دیروز

سلام مرضیه مامان  به قول زینب آآآآآآآآآآددتم یعنی عاشقتم ماه زیبای من هر روز که می گذره تو با نمک تر میشی . انقدر دختر خوبی هستی که نگو البته انقدر خوش خوابی که بیشتر مواقع در خواب ناز به سر میبری عزیزم . انقدر دختر خوبی هستی که بعضی ها می پرسن " دخترتون گریه هم می کنه ؟؟ " فقط شب ها دیر می خوابی که این موضوع دردسر ساز شده . اگر خوابتم درست بشه دیگه همه چیز خوبه چند شب پیش وقتی خواب بودی همش یه جور خیلی دل سوزانه بدون صدا گریه می کردی . من و بابات هم چهار تا چشم همیشه نگران داشتیم عاشقانه نگاهت می کردیم . شاید داشتی خواب بد می دیدی . دلمون هم نمیومد صدات کنیم یا از جات بلندت کنیم . بابای عزیزت گفت قل هو الله بخون بهش فوت...
29 دی 1391

واکسن دو ماهگی

استرس داشتم . تو از صبح خیلی کم خوابیده بودی و من انتظار داشتم تا صبح راحت بخوابی . اما مثل اینکه بد خواب شده بودی هر چی می خوابوندمت ٥ دقیقه بعدش بیدار بودی . دیگه من از بس که دلم برای واکسن فردای تو ؛ توی هول و ولا بود به خدا گفتم مگه خودت نگفتی دعای مادر مستجابه ؛ پس بچم بخوابه که فردا بهش صدمه نخوره . این ماجرا طول کشید تا ساعت ٥ صبح . دیگه خسته شده بودم که    به خدای مهربون گفتم " خدایا پس چرا دعامو مستجاب نکردی ." البته با لحن مقداری تند   بعدش دیگه تو خوابت برد اونم چه خوابی عمیق عمیق . ساعت ٨ صبح کارهامونو کردیم و راهی مرکز بهداشت شدیم تا واکسنتو بزنیم " الهی مادر برات بمیره " قلبم تند تر میزد . حس عجیبی داشتم...
20 دی 1391

دو ماهگی با لبخند زیبای تو

فسقلی مامان سلام دقیقا امروز دو ماهه که عاشقانه در آغوشت می گیرم . دیشب به فکر روزی افتادم که داشتن منو می بردن تو اتاق عمل . وای که چه لحظه ای . منو روی تخت داشتن می بردن. پتو رو تا بالای گلوی کشیده بودم تا پوشیده باشم . مامان جون و بابا احمد با چشمای پر از عشق و همراه نگرانی بهم نگاه می کردن . عمق نگاهشون هیچ وقت یادم نمیره . هروقت یاد اون لحظه میوفتم گریم می گیره . و حالا دو ماه از اون روز می گذره مامانم دو ماهگی با یه  ترس و لرز تموم میشه . فردا قراره بریم برات واکسن بزنیم . هر چی به فردا نزدیک تر میشیم اضطراب منم بیشتر میشه . اخه بچه سالم و سر حال رو تحویل میدی ، تب دار و رنجور تحویل می گیری . خدایا عشق زیب...
20 دی 1391

دل درد های لعنتی

ماه پیشونی مامان روز به روز بزرگ تر می شی و کارهای بیشتری می کنی و منو بابا هر روز بیشتر دوست داریم . قربونت برم من همش سعی می کنم مامان خوبی واست باشم . بهت کامل برسم ، باهات بازی کنم ، کتاب های مخصوص سن تورو بخونم تا بفهمم چه چیزهایی می خوای و چی کار کنیم که دوست داشته باشی.  مثلا جه بازی میشه باد کودک 2 ماهه کرد . یک کتاب خاله  لیلا خریده که خوندنش برام خیلی لذت بخشه . توش مهارت های هر ماه رو نوشته . ماشاالله تو خیلی از کارهارو میکنی . به جز یکیش  لبخند زدن . منو بابات بی صبرانه منتظر لبخند زیبای تو هستیم . از هیچ کاری دریغ نکردیم تا تو لبخند بزنی و دل مارو شاد کنی اما ...  ولی ما منتظر می مونیم  البته تو...
17 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عطر بهشت می باشد